کجایی شازده کوچولو؟ گلت را تنها و بی‌پناه رها کردی توی این سیاره‌‌ی رنج و کجا رفتی؟ اینجا شب‌ها سرد می‌شود و من بدون تو برای تحملش خیلی کم‌طاقتم. دلم برایت تنگ شده؛ خیلی زیاد. ولی حواسم هست که خودم گفتم برو. گل مغرور و خودخواهی بودم. تا وقتی بودی هم حسابی بهانه آوردم. هیچی نداشتم ولی باز قیافه ‌گرفتم. گفتم "دست‌دست نکن دیگر. این کارت خلق آدم را تنگ می‌کند. حالا که تصمیم گرفته‌ای بروی برو دیگر!" و این را گفتم چون که نمی‌خواستم تو اشکم را ببینی. گلی بودم تا این حد خودپسند.کجا رفتی شازده؟ رفتی پی آدم‌ها؟ آدم‌ها دوستت ندارند. من باعث رنج تو بودم ولی کسی غیر از من تو را اینطور دوست نخواهد داشت. "آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی؛ تو تا زنده‌ای نسبت به آنی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گلتی." گلت تنهاست و روز و شب گریه می‌کند. گلت مسئولیت جدایی را می‌پذیرد ولی این اوضاع از تحملش خارج است.

+ چی؟ من گلت نبودم؟ روباهت بودم؟ آآآخ دلم به دست تو چقدر راحت می‌شکند.

+ "من سبک‌مغز بودم. ازت عذر می‌خواهم. سعی کن خوشبخت شوی."


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها