15

برای آرزوهای محال خویش می‌گریم

اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟

جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم

نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم

ولی من بر شکست بی جدال خویش می‌گریم

به گردم حلقه می بندند یاران و نمی‌دانند

که من چون شمع هرشب بر زوال خویش می‌گریم

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما

به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم

 

فاضل نظری


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها