یادم نمیره فروردین ۹۵ که دعوتم کرده بودی تا داخل خونه‌ت. یادم نمیره لحظه‌ی آخر دوباره صدام کردی؛ برم گردوندی داخل سرداب؛ خدا بود، تو بودی و من بودم. اشکم جاری شد و لبم به سلام باز شد که: سلام علی آل یس، السلام علیک یا داعی الله و ربانیّ آیاته، السلام علیک یا باب الله و دیّان دینه.

پس چرا غافل شدم و تو رو که نه. خودمو گم کردم.؟ چرا مشغول شدم به غیر از تو.؟ بیا و بزرگی کن. بیا و ببخش. بیا و دوباره دست بکش روی سرم و برام دعا کن. سرتو بگیر سمت آسمون و بگو: الهی و عزیزی، این کوچک خردشده مقابلت را بار دیگر به من ببخش.

+ دیدی دور شدم ازت منو صدام کردی. میدونم بازم نگاه به گریه‌هام کردی.

دعام کردی.

نگاهم کن. با نگاه تو یه عمره زندگی کردم. آره بد شدم میدونی بچگی کردم.

نگاهم کن.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها