معتادی که میگه من هفت ماه و دوازده روزه پاکم، ناخودآگاه به هفت ماه و دوازده روز قبل فکر می‌کنه. حواسش هست آخرین بار کی بوده. ولی تو نشمار. چون بالاخره به مبدا شمارش فکر می‌کنی. به آخرین بار فکر نکن. چون از این به بعد قراره همین باشه. شمردنش باعث میشه هربار یادت بیاد که قبلا جور دیگه‌ای بوده که الان نیست. نشمار عزیزم نشمار! به زندگی همین امروزت و دغدغه‌هات برای فردا فکر کن. بذار یادت بره. بذار دور بشه. بذار چیزی غیر از این توی ذهنت نگنجه. بذار به خنده بیفتی از شدت ناباوری. 

+ نظری در مورد سوگ وجود داره که میگه به سوگوار فرصت بدید که سوگواری کنه؛ به سوگ فرصت بدید که روند خودش رو طی کنه. من همیشه باهاش موافق بودم ولی حالا فکر می‌کنم همونقدر که اصرار به بهبودیِ سریع خشونت آمیزه، اصرار به اینکه کسی توی سوگ بمونه هم خشونت آمیزه. شاید کسی ترجیح بده فرار کنه. یعنی من ترجیح میدم فرار کنم! حتی اگر قراره بهش فکر کنم یا چیزی رو حل کنم، ترجیح میدم زمانی باشه که دیگه نسبت بهش بی‌حس شده باشم بس که دور شده.

+ اعتراف می‌کنم کاری با خودم کردم که اگر یه نفر دیگه باهام میکرد می‌کشتمش؛ واقعا می‌کشتمش.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها